ِدلم برای محرم تنگ شده!!! تا امروز، هرسال محرم مثل همه ی اتفاقات زندگی
در یک تاریخی شروع می شد و 10 روز بعد به اتمام می رسید و بعد دهه دوم، دهه سوم،
ماه صفرو... . همه ی این ها می آمدند و می رفتند، چون باید می آمدند و می
رفتند!
یک روند طبیعی بود، مثل هر اتفاق خاص دیگری
مثلِ اول بهار، شروع تابستان، آغاز مدارس در ماه مهر، وشروع فصل زمستان حتی بدون
آمدن برف واحساس سرما.
محرم هم برای ما مثل تمام اتفاقات روزمره زندگی
بود، میدانستیم ماهی از سال قرار است بیاید، عزاداری کنیم ، در این خانه وآن خانه،
این هیئت وآن هیئت ، سراغ به سراغ که کجا سخنرانش خوب است یا کدام مداحی است که
جگر سوز می خواند وآنقدر در تمام این مدت عمری که از خدا گرفته ایم این روند ادامه
یافت وادامه داشت که هیچگاه فکر نمی کردیم روزی باشد که ما باشیم و او نباشد!
همیشه در مجالس محرم ورمضان از خدا میخواستیم
به ما اجازه دهد تا سال بعد زنده باشیم و در عزاداری واحیای سال بعد نیزشرکت داشته
باشیم، اما هیچگاه به ذهنمان نیز خطور نمی کرد که ماه محرمی بیاید، ما زنده باشیم،
مشکلی نیز از جهتِ شرکت در مراسم نداشته باشیم اما نتوانیم مراسمی را برگزار کنیم
. حتی اگر مراسمی نیز باشد خیلی خلاصه، کوته با کلی ضوابط سخت اجرا شود !
اما حال گویی وسط یک لحظه ی خوش، کسی سیلی
محکمی به صورتمان نواخته وما را آنجا تنها رها کرده تا با درد خود بسوزیم وبسازیم
.
و ما
میان داغ بزرگی که از شهادت و درد آقایمان امام حسین(ع) برسینه داشتیم اما چون خوش
بودیم به عزاداریش، به بودنش، به ضامن شدنش برای ما، به آقا آقا گفتنمان، به صدای
امام زمان(عج) زدنمان، به اینکه هرشب از
ده شب را به یاد یکی تا پاسی از شب سینه بزنیم ومداح، آقایان را تشویق به بلند
خواندن بکند، خانمها را به سکوت و تامل دعوت کند و بچه ها را تشویق به سینه زنی.
به اینکه با کوهی از دعا ودرخواست وحاجت به هیئت
برویم وسبکبال از اینکه سنگ صبوری داریم شنوا ودانا و برگ برنده ای پیش خداوند، به
خانه برگردیم وغذای نذری آقا را باخانواده بخوریم، حتی اگر کم باشد با غذای خانه
مخلوط کنیم تا برکتش نصیب همه شود.
ما به تمام این خوشیها وسط تمام دردها
ورنجهای زندگیمان امید داشتیم، این
گریه ها برای ما حکم شفا را داشت، این عزاداریها باعث جلا یافتن روح و روانمان می
شد، باعث بیمه شدن فرزندانمان،زندگیمان، گذشته وآینده مان بود و ما به تمام اینها
دلخوش بودیم .
اما به رسم همه ی عاداتِ ناپسندِ آدمیزاد، وقتی یک شیِ
با ارزش را مدام داشته باشی و همیشه در کنارت باشد برایت تکراری می شود شاید
هم، کم اهمیت واین سرگذشت ما انسانهای متمدن قرن بیست ویک بود که مرتب به خود
افتخار می کردیم و عِلم ودانش وپیشرفتِ روز افزونمان را عَلم افتخار و بزرگی خود می
دانستیم. تا اینکه ناگهان خدا ما را به کدامین گناه تنبیه کرد؛ هرکدام خود بهترمیدانیم حال وروز خود را
!!!
و ما تنبیه شدیم، به خاطر کوچکترین یا
بزرگترین اشتباه خود وهمسایه ی خود، چرا که خداوند قبلا به ما گفته بود چون زنجیره
ای به هم متصل هستید وکارهایتان در هم اثر میگذارد برای همین راه حل امر به معروف
ونهی از منکر را به ما پیشنهاد داد تا دچار تنبیه نشویم وعجیب که این راه حلِ راه
گشا را از طریق عملکردِ بهترین انسانها یعنی امام حسین(ع) به ما آموخت. همان که اکنون از نداشتنش به سر
وسینه میزنیم و اینگونه شد که ما فهمیدیم
در عمل شاگردان خوبی نبوده ایم برای
امام حسین و بنده خوبی هم نبوده ایم برای خداوند وخداوند بزرگترین جایزه اش را از
ما پس گرفت تا شاید باز تلاش کنیم؛ تلاشی بی وقفه.
ما امسال محرم نداریم آنگونه که هر سال
داشتیم، سنگ صبور نداریم، عباس وزینب وعلی اکبر وعلی اصغر، قاسم ورقیه و رباب، حمزه و وهب و ام وهب، واز همه مهم تر حسین (ع)، حسین را کم داریم واین
بغضِ سختِ نفس گیر تا ده شب، هر روز وهر شب دست از سر خیالات، گناهان واشتباهات ما
بر نخواهد داشت.
آنقدر که به خدا اعتراف کنیم ما
انسانهای پیشرفته ی قرن بیست ویک وبیست
ودو وبیست وچند .... هر چقدرهم درعلم ودانش پیشرفت کنیم در مقابل یک ویروسِ
ناشناخته میتوانیم ببازیم.
آن قدر که هم خانه نشین شویم وهم تنها
آن هم بدون پشتوانه واز این درد فریاد بزنیم وتنها از خودش یاری بجوییم به این امید
که قول دهیم زنجیره انجام امر به معروف ونهی از منکر را کامل کرده وحداقل در این
درس از امام حسین (ع) نمره قبولی بگیریم شاید بخشیده شویم و امید داشته باشیم که
سال دیگر هم زنده باشیم وهم بتوانیم مثل
هر سال در مراسم محرم شرکت کنیم.
با یاری خدا و به امید آن روز.
خدایا ......
زهرا ملکی