مرحوم دکتر نوربخش، رئیس اسبق بانک مرکزی، تعریف کرده بود که در یکی از سفرهایش به ژاپن، از بانک مرکزی در توکیو دیدار کردم.اصرار داشتم که بدانم پولها و سرمایههای نقدی و غیرنقدی ژاپن در کجا نگهداری میشود.
برای همین با هماهنگی به همراه روسای بانک مرکزی ژاپن سوار آسانسور شده و دکمه آسانسور را که زدند، متوجه شدم که در حال بالا رفتن به طبقه آخر هستیم، در همین حین با خود فکر میکردم که چرا سرمایههای خود را در طبقه آخر قرار میدهند؛ وقتی به طبقه آخر بانک رسیدیم با کمال تعجب دیدم که یک سری افراد مسن مشغول به کار بودند، وقتی با این صحنه مواجه شدم گفتم که گویا طبقه را اشتباه آمده ایم؟! آنان در مقابل جواب من گفتند نه، سرمایههای اصلی ما همین بازنشستگان هستند که بعد از بازنشستگی آنان را به اینجا آورده تا از تجربیاتشان در موقع نیاز استفاده کنیم .
با این مقدمه خواستم این موضوع را با کشور خودمان مقایسه کنیم.
در ایران یک سوم حقوق را طی حداقل سی سال سازمان تحریم اجتماعی پیش خور می کند، در زمان بازنشستگی که باید عین پول را ماهیانه پس بدهد، شورای عالي کار میزان و افزایش آن را باید وزن کشی کند،دولت لایحه بدهد،مجلس تصویب کند، شورای نگهبان تنفیذ کند، مجمع تشخیص مصلحت صلاحدید کند، در بودجه، ردیف اعتباری آن پادار شود تا قابل پرداخت باشد.
نمی دانم وقتی که آنان از شکم زن و بچه خود می زدند و به حلقوم سازمان می ریختند این حضرات کجا شرف حضور داشتند، پول نزد سازمان ودیعه گذاشته می شده است، برگشت آن به عمر و زید چه ربطی دارد. به بازنشسته چه مربوط که دولت پول را خورده و باز پرداخت آن اکنون مسیر هفت خوان را می طلبد.
جالب این که تازه پس از طی این راه صعب العبور و فرا رسیدن موعد پرداخت افزایش حقوق، تازه اول متر کشی شروع می شود، اینجایش پر، آنجایش پر،انگار سازمان ورشکسته هم هست، یکباره بفرمایید بگوئید همش جایش پر، این از حقوق و ماجرای افزایش آن و اما حق بیمه ای که از این آب باریکه کم می کنند، حکایت از آن دارد که خدمات بیمه که صفر، چندرغاز هزینه درمانی را که باید اول بپردازند، برای دریافت آن نیز چند برابرش را خرج رفت و آمد کنند و بعد جلو ولی نعمت های خود در اداره بیمه خم و راست بشوند تا فرمایش کنند که این مشمول بیمه می شود و آن نمی شود.
تتمه حقوق را هم تحت عناوین سرمایه گذاری و نیز بیمه عمر مستهلک می کنند صد سال بیمه عمر باشی یک ماه نپردازی همه آن تلف می شود، بقول ظریفی می گفت چرا باید بمیریم تا بیمه عمر را ورثه دریافت کنند، حالا بدهند تا با زن و بچه به زخم زندگی بزنیم.
در مورد سرمایه گذاري مولتی میلیاردی چندین شرکت زیان ده که همانند قالب یخ در حال دست به دست شدن آب شده و می شوند هم که بماند، یک قوطی کبریت هم از این شرکت های وابسته به سازمان، سهم بازنشسته نشده و نمی شود.
و اما رابطه بازنشسته با اداره متبوع خود، معلوم نیست به چه حقی ادارات، موسسات و شهرداری هابه شاغلین هزینه سفر زمستانی و تابستانی، لباس های زمستانی و تابستانی، رستوران، کارت هدیه در مناسبت های زمستاني و تابستانی، روز زن، بچه تا مخارج هفت جد و آباد او را خاصه خرجی می کنند،اما در مقابل تعداد قلیل بازنشستگان خود هیچ سهمی از این بذل و بخشش ها را قائل نیستند.
با این تفکر و برخورد ناشایست، اینکه بازنشستگان جزو ابواب جمعی آن اداره محسوب می شوند یا نه را نیز با علامت سوال بزرگی مواجه می سازند.
این از حق و حقوق بازنشستگان، از شان و منزلت شان هم که زهی خیال باطل، دریغ از یک دعوتنامه،اصلا " انگار نه انگاری که زمانی سکاندار این کشتی که هم اینک در کنار ساحل لم داده است را زمانی همین بازنشستگان با شب های تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل بخوبی هدایت می کرده اند، هم اکنون نیز اگر شاغلین نترسند که طبقات پایین کم رونق شود، و بپذیرند تا آن طبقه افراد مسن ادارات تشکیل شود، خواهیم دید که چگونه بی مزد و منت گره های کور فعلی را با سر انگشت تدبیر خود باز خواهند نمود.
تعجب آور نیست که اثری از آثار بازنشستگانی که روزی شهر را شخم می زدند و یا با مدیریت توربین کارخانه، حتی کمبود برق شهر را تامین می کردند نیست،
مدیران فعلی را با وجود این که در پی قیام و قعودهای خود، تبریک و تسلیت به این و آن، دنبال آقا و بی بی بودن، اقدام به تشکیل جلسات پاسخگویی از املاهای نانوشته خود، میز ریاست را تا ابدالدهر ملک طلق خود دانسته را چگونه می توان با تلاش و ممارست اسلاف و نیاکانشان قیاس کرد؟!
تازه مدیران فعلی در موردبازنشستگان،این گونه می پندارندکه آنان همانند رودخانه ای هستند که آب آن خشک شده است،می گویند: وقتی آبی در آن تلالو نداردچه نیازی به تعریف و سرویس دهی به آن رودخانه است، غافل از این که خود نیز دیر یا زود به جرگه آنان خواهند پیوست.
بازنشستگان افراد عاطل و باطل جامعه نیستند، آنان جوانی خود را بپای آن اداره هدر دادهاند، هر چه بیشتر کار کرده اند،کمتر به فکر خودشان بوده اند، بیشتر آنان دست خالی به درجه رفیع بازنشستگی نائل شده اند،بعد از بازنشستگی نیز فرصت شغلی به نوعی از آنان سلب گردیده و بر عکس، مخارج شان چندین برابر شده است، با این وجود مقام و منزلت آنان اجازه نمی دهد که حال به دلالی و واسطه گری روی بیاورند،این تفکر نیز باعث می شود تا یک مشت شارلاتان حتی خدمات دوران کاری آنان را زیر سوال ببرند،با تعابیری که،توان کاری ندارند، علم معاش ندارند بیزینس من نیستند، آنان را تحقیر می کنند.
پیشرفت کشورهای مترقی مدیون تجارب بازنشستگان است، سناتورها، مدیران کارخانجات چند ملیتی و سیاستمداران آنان، بالای ۷۰ سال سن دارندکه کشورشان را رشد می دهند.
این که با ازدیاد جمعیت باید بفکر جامعه جوان باشم امری اجتناب ناپذیر است،اما وقتی که با این شرایط، تکثیرموالید محال و غیر ممکن است و کشور به زودی با پیر سنی مواجه می شود، پس اگر مدیران فعلی احساس تنگی جا نمی کنند بیایند طول عمر کاری افراد را افزایش داده و بازنشستگان را بمرور موتور متحرک اداره کشور قراردهند،با کمترین هزینه، بازدهی بیشتری را عاید آورند تا کشور از این مهلکه به سلامت عبور کند،،،